باید دلت را دار زد .....

ساخت وبلاگ

 

دخترک پشت میز دقیقه هاست که گم شده ...

در سال ها .....!

 

نگاهش  به بخار ماسیده فنجان پیش رو گره خورده ..

و چشمانش به صدای قدم های تند باران پاییزی ای   که ...   نمیبارد !

وخودش ..

خودش که اینجا نیست ...

 

گم شده ...

درهمان لحظه زیبـــــــــــــــــای سقوط ..

 

دستی به سویش دراز شد ...

دستانش را پیش برد ...

هـُـل ..!

و سقوطی که تمامی ندارد انگار ...

 

همچو صدای بوق ماشینی قبل ترمز ِ ســــرخ و داغ ...

که تمامت میکند وتمام نمیشود ...

 

درانتهای  قهوه چشمانش    بهمن ِ سکوتی سخت   ، لمیده ...

وهرزگاهی تکه ای از برف های آب شده ..

بر دامنه رنگ پریده گونه هایش می لغزد ....

 

گاه وبیگاه انگارکه صاعقه بر آسمان دلگیر بودنش میزند ..

ومن خــــــــــــــــــــــــــــوب میدانم این جهیدن های میلیمتری ِ آنی ...

ماحصل جنگ های بی حاصل درونی است ...

آنجا که  " دل " یک تنه به مبارزه با " تمام " رفته ...

زخم خورده ..

ذبح    مثله  شده ....

مُرده !

وهنوز تقلا میکند ...

برای هیچ ..

 

 

آهای.. 

یکی باید نجاتش دهد ...

دخترکی را که روی صندلی..

بی دست وپا زدن ...

در دریای سیـــــــــــــــــــــــــــــاه خاطراتش ..

غرق میشود ..

 

دستانم را به سویش دراز میکنم ...

 

بیا ازاینجا برویم  ..

بگذار زمین از آنِ همان بهشتیان ِ رانده  شده ای باشد که زیستن را جهنم میکنند ...

بیا برویم به سیاره ای ...

به دنیایی ..

به مردمانی که ..

بودن را با جرات وعشـــــــــــــــــــــــق زندگی کنند ..

 

تا کجا میخواهی به دلت بگویی ببخشید که باور کردم ؟!

 

تا کجا ...

 

خلقت آدمی عجیب ترین معجزه خداوند است ...

از گــِـل  ، دل آفرید ..

تا از دل ... سنگ !

 

 

ودستی که تو را به زمین می زند قبل ازهمه برای بلند کردنت دراز میشود ...

وتو میگویی :  " ممنونم" ...!

 

 

دوست دارم بلندشوم..

بروم سمتش..

وشبیه این فیلم های دوزاری متداول...

خیلی شیک..

قهوه سرد شده را بردارم وبپاشم سمت صورتش ..

وبگویم :

" پاشـــــــــــــــــــــــــــــو خودت را جمع کن بابا ....! "

شاید هم تکانش بدهم از سرشانه هایش ...

آنقدر محکم که چتری پیچ دار موهایش براندوه نگاهش سایه اندازد ..

شاید یک سیلی هم مهمانش کردم تا .......

 

 

اما..

تماشایش که میکنم ........ نمیتوانم ..

از او..

چیزی نمانده ..

که ویرانتر شود ..

 

ما احتمالا در سیاره اشتباهی فرود آمده ایم ...

برای دوام آوردن در این جغرافیا ...

به جای گــــِـل ..

باید از فولاد بود ...

 

 

پ . ن :

برای دخترکی که در خاطرات دیروزهایش ...

زندگی میکرد ...

 

بیدار که شد ..

دید ..

همه این ها درخواب بوده ..

..self punishment...
ما را در سایت ..self punishment دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margesokoot بازدید : 141 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 13:03