در میانه های رویا ... در تنها مجال دیدارش ..! چشمهایم لب گشودند ... گفت : " میدانم ...........", ...ادامه مطلب
اگر فقط قبل از نوشتن این سطرها نمرده بود ...صورتکش را زمین میگذاشت ..دستهایش را بالای سرش میگرفتومیگفت : " تسلیــــــــــــــم " !بعـــــــــــــــــــــــد ..با گــــــــردنش..که در چنبرۀ گرۀ قدیمی طناب ...پوسیده بود ..روی صندلی ای که سالهــــــــــــــا قبل افتاده بود ...سقوط میکرد ...وبازهم می مــُـــرد ..بلند میشد ...خاکش را نتکانیده به کوچه میرفت ..و لبـــــــــــــــــــــــــــــــهایاولین پسربچۀ نابالغ بی صاحاب ِ سرگردان را ..میبوسیـــــــــــــــــد .. عمیق ..طــــــــــــــــــــــــولانی..گــــــــــــــــــــــــرم !آخ اگر فقط..بارها وبارها وبارها..نمرده بود..دخترکی که در حسرت مرگ میسوزد .. بخوانید, ...ادامه مطلب